گروه بینالملل لوکسترین ها - از مشرق در مرحله اخیر ارزیابیها در مورد سیاستهای دولت باراک اوباما رئیس جمهور این کشور و اظهارات متناقضی که از سوی مقامات آمریکا در مورد مسایل مختلف مطرح میشود و هیچ تاثیری نیز در عرصه میدانی تحولات ندارد، نشان میدهد که سیاست خارجی دولت اوباما هیچ راهبرد فراگیر مشخصی ندارد، این موضوع باعث انتقاد بسیاری شده و سیاست دولت آمریکا بویژه در امور تحولات خاورمیانه و درگیری موجود در آن را تا حد زیادی پیچیده و مبهم کرده است. در این راستا تصمیماتی گرفته شده که به صورت کلی نشان از عقبنشینی و کاستن از نقش فرماندهی جهانی آمریکا دارد که در دهههای اخیر به آن میبالید.
محافل آمریکایی سوالهای عدیدهای را در مورد میزان واقعگرایی سیاست خارجی اوباما مطرح می کنند و میپرسند که آیا آمریکا واقعا به دنبال تامین نقش جهانی خود است، هدفی که بعد از جنگ سرد به ویترین اصلی رویکردهای ملی این کشور تبدیل شده بود.
پاسخ به این سوالات را میتوان در مقالهای بررسی کرد که مجله نشنال اینترست به قلم پل ساندرز در شماره اخیر خود منتشر کرده است، این مقاله با عنوان
"باراک اوباما واقع گرا نیست"، به بررسی دلیل رد این ادعا در واقع گرایی وی در سیاستسازی های خارجی میپردازد و عدم واقع گرایی وی را از این طریق اثبات میکند. این مقاله تاکید میکند که سیاست خارجی آمریکا باید مبتنی بر رویکردهای واقعی باشد، این نویسنده آمریکایی همچنین تحلیلی از دیدگاههای آینده و پیامدهای سیاست خارجی دولت اوباما بر اوضاع منطقه و جهان را نیز آورده است.
آیا اوباما واقع گراست
مخالفان و موافقان اوباما عادت داشتند تا همین اواخر سیاستهای وی را در مسایل مختلف واقع گرایانه معرفی کنند، البته کاخ سفید این دیدگاه را برای همه جا انداخته بود، این کاری است که همه روسای جمهور آمریکا به دنبال ایجا آن بودند و سعی داشتند سیاستهای داخلی و خارجی خود را مبتنی بر واقعیت نشان دهند.
اما اوباما در سخنرانی خود در می سال 2014 در وست پوینت نشان داد که از سیاستهای واقع گرایانه خود فاصله گرفته است، وی گفت که بر اساس آن چه افرادی که خود را واقعگرا میخوانند،
مبارزات در سوریه و اوکراین و آفریقای مرکزی و راه حل آنها مربوط به ما نمیشود. این اعلام اوباما مبتنی بر واقع گرایی نیست، دو سوال بسیار مهم را ایجاد کرده است، اول اینکه چرا اوباما و مشاوران وی پیشتر تصور میکردند که سیاستها و دیدگاههای آنها واقعی بوده؟ و دوم اینکه چه چیز باعث تغییر افکار آنها شده است؟
در پاسخ به این سوالات باید به نقش مشاوران اوباما و تیم ریاست جمهوری وی در واقع گرا نشان دادن اوباما اشاره کرد، این موضوع رویکرد فکری و سیاسی ظاهری را نشان میدهد که به دنبال ایجاد ملتی در داخل آمریکاست، این روند به دولت آمریکا کمک میکند تا از دخالتهای غیر قابل توجیه در مشکلات بینالمللی پیچیده که ممکن است مدتهای طولانی ادامه داشته باشد، دوری کند، بویژه اینکه دولت جرج بوش مشکلات عدیدهای را برای این کشور باقی گذاشته و دولت اوباما باید به دنبال رهایی از این مشکلات باشد.
در همین راستا
اوباما متمایل به خروج از عراق بود و میخواست رویکرد خود را به سمت آسیا تغییر دهد و آن را جایگزین خاورمیانه کند. به اعتقاد وی شرق آسیا مهمتر از ناحیه استراتژیک خاورمیانه است. وی همچنین تصمیم گرفت از افغانستان نیز خارج شود، استدلال اوباما این بود که آمریکا تمام تلاش خود را در این کشور انجام داده و همچنان به دنبال آن است که از ورود به درگیریهای بیشتر در خاورمیانه دوری کند و با ایران وارد مذاکره شود،
این دولت از کنگره به عنوان اهرمی برای دور نگه داشتن خود از تحولات سوریه استفاده کرد. این رویکردها با استقبال افکار عمومی آمریکا همراه بود، چرا که جنگهای جرج بوش سختیهای زیاد برای ملت آمریکا درست کرده بود.
ابهام در سیاستهای اوباما به این علت است که وی عوامل مستقیم اعلام آمادگی خود برای استفاده از قدرت در لیبی را اعلام نکرد، این در حالی است که وی از حمله نظامی به سوریه خودداری کرد، این در حالی بود که واشنگتن اعلام کرد دمشق خطوط قرمز اعلام شده از سوی اوباما را نادیده گرفته است.
در موضوع پیوستن شبه جزیره کریمه به روسیه نیز همین اتفاق افتاد و وی بعد از اینکه مواضع و سخنان شدید اللحنی در این رابطه داشت، واکنشی بسیار ضعیف از خود نشان داد و هرگز اعلام نکرد که دولتش چه موقع دست به استفاده از زور خواهد برد.
بهانه تعهد به معیارهای بینالمللی
عدهای اعتقاد دارند که اوباما در طول مدت طولانی از سوی منتقدان و مدافعان خود به استفاده از سیاستهای عمل گرایانه مشهور بود. اما واقع گرایی بسیار مهمتر از عمل گرایی، اشتباه بین این دو مفهوم یکی از بزرگترین اشتباهاتی است که در بررسی سیاست خارجی آمریکا وجود دارد. به همین علت است که میتوان گفت اوباما معمولا واقعگرا نیست، چرا که سیاستهای وی با عملگرایی آغاز و پایان مییابد.
پل ساندرز کارشناس روابط بینالملل معتقد است که اوباما به تکیه بر معیارهای بین المللی اعتماد مفرط دارد، وی کمتر سعی میکند از زور و مرزهای آن استفاده کند و کمترین اهتمام را به این برگه در سیاست خارجه میدهد. وی همچنین تاکید میکند که دولت وی هیچ راهبرد بینالمللی ندارد.
اوباما تلاش زیادی میکند تا قرن بیست و یکم را به قرن نوزدهم تشبیه کند تا علاقه مفرط خود به قواعد بینالمللی و معیارهای جهانی را نشان دهد. این در حالی است که محیط بینالملل در هرج و مرج قرار دارد و هیچ قدرت برتری در دنیا وجود ندارد و آمریکا نیز اراده واقعی ندارد که بتواند این نقش را به نفع خود مصادره کند. وی میگوید که قواعد و معیارهای بینالمللی در دو قرن گذشته توسعه پیدا کردهاند و آمریکا و اتحادیه اروپا و برخی از موسسات سازمان ملل سعی کردند آنها را بازتعریف کرده و تمامیت ارضی دولتها را تضعیف کنند و استفاده از قدرت را در واکنش به اشتباهات مختلف مشروع جلوه دهند.
ساندرز میگوید که این نهایت سادگی است که انتظار داشته باشیم کشورهای دیگر از جمله روسیه و چین به قواعد و معیارهای بینالمللی که آمریکا آنها را کافی نمیداند و به دنبال تعدیل آنهاست، احترام بگذارند. از دیدگاه پکن و مسکو، واشنگتن همواره قوانین بینالمللی را که مدعی محافظت از آنهاست، نقض میکند. قواعد و معیارهای بین المللی مفهومی نیستند و میتوان آنها را به روشهای متناقض تشریح کرد، به همین علت میتوان استدلالها و دیدگاه هایی متناقض را درباره یک موضوع قانونی مطرح کرد.
معنای مطلب فوق این نیست که نقش قوانین و معیارهای بینالملل بعد از پایان جنگ سرد نادیده گرفته شده، چرا که این مبانی تاثیر مهمی در تقویت قدرت آمریکا و توانمندیهای این کشور در دفاع از منافع خود داشته است. آمریکا از طریق همین معیارها بود که در جنگ سرد بر شوروی سابق غلبه پیدا کرد، از همین رو تلاش برای ایجاد تغییر در رویکردهای زیر خطری فعلی برای ثبات جامعه جهانی است که به نفع رقابتهای این کشور و رقبای خود در حال گذار بود. این موضوع را همه واقعگرایان متوجه میشوند، اما اوباما آن را نمیداند.
نشانههای عدم واقعبینی در سیاست خارجی اوباما
برخی رویکردها و شاخصها نشان میدهد که دولت اوباما در سیاست خارجی خود از واقع بینی برخوردار نیست، این شاخصها عبارتند از:
اول: فقدان راهبرد کامل در سیاست خارجی: دولت اوباما برنامه راهبردی بین المللی و مشخصی ندارد، این رویکرد از مهمترین مبانی نقض واقع گرایی از سوی دولت اوباما است، شاید اوباما با پناه بردن به مبانی عملگرایی در سیاست خارجه خود به دنبال رفع این نقیصه است، اما در صورت فقدان راهبردی فراگیر، حتی عمل گرایی نیز نمیتواند برای تحقق اهداف بزرگ به کار گرفته شود.
اوباما همچنین سعی دارد از طریق گفتمان و روش سخنرانی رنگ واقع گرایی را به رویکردهای خود بدهد، اما واقعیت این است که واقع گرایی در سیاست خارجی آمریکا وجود ندارد. این را از سیاستهای فرماندهی در سایه در لیبی و حمایت مستمر از مخالفان سوریه و تحریمهای غیر کارآمد بر ضد روسیه به جای اتخاذ سیاستهای مفید نیز می توان مشاهده کرد.
دوم: کنار گذاشتن توان نظامی: نویسنده تاکید میکند که طبیعی است که بعد از جنگ در عراق و افغانستان دولت آمریکا به ریاست اوباما بر قدرت نظامی به عنوان یکی از ساختارهای اساسی سیاست خارجی آمریکا تکیه نکند، اما بر خلاف انتظار برخی تحلیلگران، رئیس جمهور این کشور گزینه نظامی را به صورت بیسابقه ای از جنگ دوم جهانی تاکنون از میز گزینههای آمریکا برداشته بود.
سخنان وی در بروکسل بیشترین نشان از غافلگیر شدن او نسبت به تحولات جهانی داشت، وی گفت:
نمیتوان در برابر روسیه با افزایش قدرت نظامی به بازدارندگی رسید. ساندرز این سخن را به عنوان کنار گذاشتن ناگهانی مبانی تاسیس سیاست خارجی آمریکا در هفت دهه اخیر یعنی استفاده از زور و خشونت و قدرت نظامی میداند.
اوباما همچنین گفت: کمتر پیش میآید که استفاده از قدرت نظامی پاسخهای مشخصی را بدهد، استدلال این رویکرد را نیز میتوان در شبه جزیره کریمه و نحوه تعامل اوباما با این موضوع مشاهده کرد، این در حالی بود که این حادثه به پیروزی روسیه در پیوند دادن شبه جزیره کریمه به خاک خود منجر شد و آمریکا اقدامات قابل توجهی در این خصوص انجام نداد.
سوم: عمل گرایی افراطی: تکیه آمریکا بر استفاده از هواپیماهای بدون سرنشین در مبارزه با تروریسم یکی از رویکردهای واضح این ایده و نتیجه مستقیم عملگرایی افراطی در سیاستهای اوباما است.
حمله هواپیماهای بدون سرنشین مشکلات زیادی را برای آمریکا از جمله در واکنش منفی ساکنان کشورهای مختلف و ایجاد معیارهای ناخواسته برای دیگران که این هواپپماها را در اختیار دارند، به دنبال خواهد داشت.این روند باعث میشود تا دیگران نیز در این عرصه رقابت وسیعی را آغاز کنند، این در حالی است که هیچ شاخص دقیقی برای موفقیت این روند نیز وجود ندارد.
فقدان راهبرد مشخص و تمرکز بر روی عملگرایی باعث کاهش نفوذ آمریکا در منطقه شده و این موضوع از طریق استفاده از هواپیماهای بدون سرنشین قابل مشاهده است. این روند یک عقبنشینی از منطقه به شمار میرود.
چهارم: کنار گذاشتن اقدامات عملی و پناه بردن به سخنرانی: پل ساندرز همچنین از اظهارات اوباما در مورد برخی مسایل و عدم قدرت وی در اقناع مخاطبان انتقاد کرد و گفت که وی اعتبار خود را از دست داده است. به عنوان مثال
در موضوع سوریه اوباما چطور از موضوع برکناری بشار اسد حرف میزد، اما هیچ اقدام عملی برای برکناری وی نتوانست انجام دهد؟ در مورد پیوستن شبه جزیره کریمه به روسیه نیز همین اتفاق افتاد و اینکه وی این اقدام را غیر قابل قبول خوانده بود، هیچ تاثیری در این روند ایجاد نکرد. اعتماد به نفس زیادی و عدم توجه به عواقب شکستها و اظهارات غیر مسئولانه پی در پی دیگر هیچ جایگاهی در سیاست خارجی واقع گرایانه ندارد.
اقدامات دولت اوباما برای مقابله با چالشهای امنیتی نیز تنها تا جایی کار میکند که از انتقادات شدید داخلی در امان باشد و بتواند فشارها بر دولت خود برای مداخله در امور جهانی را کاهش دهد.
ساندرز در پایان مقاله خود آثار سیاست خارجی دولت اوباما بر جایگاه و نقش جهانی آمریکا را تشریح و تاکید میکند که با وجود دوری دولت اوباما از وقوع مصیبت در سیاست خارجی در کوتاه مدت، اما وی دچار اشتباهات بسیار پر هزینهای شده است، اشتباهاتی که احتمالا تاثیرات آن در بلند مدت دامن آمریکا را خواهد گرفت، این اتفاق بویژه در مورد روسیه و چین و نقش آنها در تسریع اقدامات خطرناک در جامعه جهانی بر ضد آمریکا و همپیمانان آن قابل مشاهده است. این موضوع چالشی جهانی برای ادعای سردمداری آمریکا در جهان است و میتواند در بلند مدت اقتصاد آمریکا را نیز با تهدیدات جدی مواجه کند. این موضوع احتمال بروز جنگها و درگیریها را افزایش میدهد. به همین علت است که پل ساندرز معتقد است که سیاستهای اوباما واقع گرایانه نیست و این موضوع مصیبتی برای سیاست خارجی آمریکا به شمار میرود.